جدول جو
جدول جو

معنی هم کاری - جستجوی لغت در جدول جو

هم کاری
بیک شغل اشتغال داشتن هم شغلی، رقیب یکدیگر بودن، شرکت بادیگری در کاری و شغلی. یابه هم کار (همکار) دعوت کردن، از کسی خواستن تا در کاری و شغی شخص را یاری کند
فرهنگ لغت هوشیار
هم کاری
هم شغلی، شرکت با دیگری در کاری و شغلی
تصویری از هم کاری
تصویر هم کاری
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کم کاری
تصویر کم کاری
کم تجربگی ناشیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم کاری
تصویر کم کاری
کم کار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم کاری
تصویر کم کاری
Underemployment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
niedostateczne zatrudnienie
دیکشنری فارسی به لهستانی
неполная занятость
دیکشنری فارسی به روسی
неповна зайнятість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
अधूरी रोजगार
دیکشنری فارسی به هندی
تشغيلٌ جزئيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
תַּת-תַּעֲסוּקָה
دیکشنری فارسی به عبری
การจ้างงานต่ำกว่าเกณฑ์
دیکشنری فارسی به تایلندی
অপূর্ণ চাকরি
دیکشنری فارسی به بنگالی
نیم روزگاری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از همکاری
تصویر همکاری
مشارکت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همکاری
تصویر همکاری
با هم کار کردن، به یکدیگر کمک کردن در کاری، هم پیشگی و شرکت در کاری
فرهنگ فارسی عمید
دو یا چندتن که بیک کار و شغل اشتغال دارند هم شغل هم پیشه، حریف رقیب: حدیث مدعیان و خیال همکاران همان حکایت زر دوز و بوریا بافست. (حافظ)، حریف کشتی: آری آری هوس کشتی همکار خوش است چارتکبیربرین عالم غدار خوش است. (گل کشتی) یا همکاران. (زردشتی) ایزدان یاور امشاسپندان مثلاایزد ماه ایزد گوش وایزد دارمهمکاران امشاسپند بهمن اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کار
تصویر هم کار
((هَ))
هم شغل، حریف، رقیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همکاری
تصویر همکاری
Collaborative, Cooperative, Collaboration, Cooperation, Cooperativeness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
colaboração, colaborativo, cooperação, cooperativo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
colaboración, colaborativo, cooperación, cooperativo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
współpraca, współpracy
دیکشنری فارسی به لهستانی
сотрудничество , совместный , кооперативный
دیکشنری فارسی به روسی